شاید اغراق نباشه اگر بگیم همه چیز از این بیت شروع شد
که
« گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم»
میدونی ما فرقای زیادی داشتیم
اون زود درگیر آدما میشد،منعطف بود،هزارتا دوست و رفیق داشت،میتونست باهر آدمی کنا بیاد،برخلاف منطقی بودنش احساساتی بنظر میومد،رها بود و راحت
من دیر«خیلی دیر» به آدما اعتماد میکردم،سخت دل میدادم،انعطاف کمی داشتم،دوتا دونه رفیق داشتم،با هرکسی کنار نمیومدم پس دورم شلوغ نبود،برخلاف احساساتی بودنم نقاب منطقی زده بودم،راحت گرفتن برام سخت ترین کار دنیا بود و.....
با اینحال چیزایی بود که مارو به سمت هم میکشوند
راحتی بی حدی که کنار هم داشتیم،حس آشنایی و نزدیکی،ناامیدی مون،امید پنهانی که داشتیم،....
واو
۲سال و ۳ماه و ۱۱ روز میگذره
۸۳۲ روز
اغراق نیست اگر بگیم قدر ۱۰ سال یا حتی بیشتر
اتفاق افتاده،بالا،پایین،زیر،روو،
قدر یه عمر طولانی و کشدار بوده
قدر یه عمر یاد گرفتم
قدر یه عمر عوض شدم
میدونی عوض شدن آدما تقریبا محاله
به ز میگم هرجا تغییری بوده پای محبتی درمیون بوده
محبت مثل یه کاتالیزور یجوری سرعت همه چیزو بالا میبره
که یه شبه عوض میشی جای ده سال
بدون محبت هیچ تغییر بزرگی اتفاق نمیفته،یا توی همچین مدتی اتفاق نمیفته
با تموم سختیای غیرقابل تحملش که حتی فکر کردن بهش ابریم میکنه
دوست دارم تمام این دوسال رو
بابتش ممنونم و شاکر
و از اونجایی که تمام ستایش ها مخصوص خداست
دوست دارم برم ری تا دو رکعت نماز شکر بذارم...
بابت تمام سوظن هام بهش،بابت تمام عجله کاریام،بابت قصاوتام،بابت ناشکری هام،بابت اعتماد نداشتن هام،و....
و فهمیدنشون، شکرش کنم و ازش بخوام منو ببخشه
+ شاید ادامه دارد....