تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

۴۹ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

جا داشت امشب‌محسن یه آهنگ برام بده بیرون نه؟ :)

.

میگه من تلاشم بر اینه که بیشتر تاثیرگذار باشم تا تاثیرپذیر

تو ولی ذاتا آدم تاثیرگذاری هستی،

_اگر این افتادن الانت رو فاکتور بگیریم البته_

 

این مدت بارها به بی انگیزگی و ناامیدیم اشاره کرده

منم هربار یاد امیدی که تو دلم جوونه زدی میفتم

جوونه بود یا شمع نمیدونم

ولی زیرپا لگدمال شد،خاموش شد

یاد حرفت میفتم که وقتی همو ببینیم جوون میشیم

یاد امیدی که با من پیدا کرده بودی،امیدی که با تو پیدا کرده بودم

یاد اینکه دوست داشتن همون امیده

دارم به امیدوار بودنم هم شک میکنم

گاهی احساس میکنم دارم متلاشی میشم

از پیچیدگی احساساتم میترسم راستش

نمیدونم آخر این تازه شدن زخم ها، درمان باشه یا مرگ...

میگن آدم های نزدیک به ما،زخم هامون رو بیشتر تحریک میکنن

گمون میکنم تو نزدیکترینم بودی از ازل تا ابد روی زمین

تو حتی شاید خودم بودی...که تمامِ..تمامِ تمامِ زخم های زندگیم رو تازه کردی

ترجیح میدم دوست داشتنت رو ربط بدم به خلاها...بعد ساده بگذرم ازت

فکر کنم یه اشتباه بودی که نباید تکرار بشی...که تکرارت حماقته

ولی دستی که دور قلبم حلقه شده هر لحظه تنگ تر میشه...

و این همه، قدرت خاطرات نیست

من از فرار خسته شدم راستش...

نمیتونم...نمیکشم،بیش از این از خودم،احساسم،... فرار کنم

کاش میشد روو اون نقطه ی بلند شهر،یخ بزنیم باز...

منم تا صبح حرفای تو دلمو بگم بهت...

چقدر این رابطه دردناکه...

ح....

میشنوی؟!...خوب نیستم...هیچ خوب نیستم....

از آخرین باری که خوب بودم... ده ماهی میگذره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۰ ، ۲۰:۲۳
تاسیان

چقدر دیگه باید به تلاش برای اشتباه اسمت رو به زبون نیوردن 

ادامه بدم

.

شبا میزنه به سرم باز....

شکیب جادویی ت رو کجا گذاشتی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۱۸
تاسیان

 

امشب بعد سالها و برای اول بار،معنی این شعر مصدق رو «فهمیدم»

 

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

.

بعد

دلم برای خودم سوخت

خودِ بعد از... عاشق تو شدنم :)

.

همیشه فکر میکردم خیلی مهمه عاشق کی و چی باشی

فک میکردم عشق باید منطق داشته باشه

به خودم که اومدم...نه عشقم منطق سرش میشد

نه حرفا و فکرایی معشوق رو زیر سوال میبرد مهم بود

دیشب با گریه خوابم برد

با ناراحتی و درد بینهایتی

برای اولین بار تو زندگیم از امام رضا ناراحت بودم

اگر اون لحظه جونی داشتم برم حرم،حتما دعوام میشد

حتی از امام رضام ناراحت شدم...از تو ولی هنوز نتونستم ناراحت بشم

از همه داره بدم میاد...یا دلگیرم و ناراحت...یا مایل به بیزاری

چرا از تو بدم نمیاد ...هوم؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۳
تاسیان


امروز دوباره دیدمش...
بعد از ۱۸ سال!
تو تاکسی،روی صندلی جلو نشسته بودم.
تو دنیای خودم بودم که یه صدای خیلی خیلی آشنا گفت: مستقیم...
فکر کنم قلبم برای چند لحظه از حرکت وایساد!
راننده چند متر جلوتر توقف کرد.
در ماشین باز شد و صاحب اون صدای آشنا نشست تو ماشین.
جرئت اینکه برگردم عقب و نگاهش کنم رو نداشتم.
از آینه بغل ماشین نگاه کردم.
خودش بود...
خشکم زد.
توی یه لحظه کوتاه تموم بدنم بی حس شد.
داشت به بیرون نگاه میکرد.
یک لحظه سرش رو چرخوند و نگاهمون توی آینه ماشین به هم برخورد کرد.
به سرعت نگاهش رو ازم گرفت.
نمیدونم اونم من رو شناخت یا نه...
توی تموم مسیر از توی آینه ماشین داشتم نگاهش میکردم.
مثل همون موقع ها بود.فقط چنتا خط روی پیشونیش اضافه شده بود...
کاش هیچ وقت به مقصد نمیرسدیم،همونطور که ۱۸ سال پیش نرسیدیم...
اما رسیدیم!
- آقا،ممنون.پیاده میشیم.
ماشین متوقف شد.در ماشین باز شد.
درحالی که داشت کرایه رو به راننده میداد اسمم رو صدا زد!
تموم بدنم یخ کرد.
برگشتم.
میخواستم به اندازه ۱۸ سال دلتنگی،با تموم وجودم بگم "جانم"...
اما پسربچه ای که از ماشین پیاده شده بود زودتر از من گفت: بله مامان؟!
لرزش اشک توی چشمام باعث شد تصویر پسرک رو تار ببینم.
نگاهش کردم و بهش لبخند زدم.
اونم نگاهم کرد،اونم لبخند زد....
#علیرضا_نژاد_صالحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۴:۴۲
تاسیان

یا رب چه بودم و به کجا رفته‌ام که من 
هرگه به یاد خویش رِسَم گریه می‌کنم 

.

.

فردا شب دارم میام پیشتون...بغل تون...بغل لازمم...

.

من از این امیدواری خسته شدم،ولی حتی دل کندن از این امیدواری سخته

میدونی چرا

بخاطر شماها که دلیل امیدواری هستین

.

از میان ایمان و عشق و امید ...

امید موند...امید رو انتخاب کردیم

:)

دقت کردی امید چه کلمه ی دردناکیه؟! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۰:۴۱
تاسیان

منم همینطور :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۶
تاسیان

صبر میکنم دیگه...صبر نکنم چکار کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۰ ، ۱۹:۱۳
تاسیان

قلبم زخمیه

میشنوی؟!

قلبم زخمیه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۱
تاسیان

یه حسی بهم میگه

اون اینجاست،هنوز....

.

عیدت مبارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۰ ، ۲۱:۲۰
تاسیان

تو با این باور قوی

با چاشنی فهم زیادی که خدا بهت داده

و تجربه ای که به دست آوردی

هم یه همسر خیلی خوب

و هم یه مادر موفق میشی،،شک نکن

.

.

.

.

.

 

+سوالی نداری به کشفت کمک کنه؟

_چرا ولی میدونم جوابی ندارن

+چطور؟

_چون حس میکنم تو مثل بوکسوری هستی که گاردتو بستی

+ :)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
تاسیان

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمی‌تواند به هیچ‌کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد ؛ و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند، تنهایی تو کامل می‌شود...

>> سمفونی مردگان، [عباس معروفی]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۰ ، ۲۲:۲۸
تاسیان

دور باش اما نزدیک

من از نزدیک بودن های دور می ترسم ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۱۴:۰۶
تاسیان

داری به چی فک میکنی؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۲:۰۲
تاسیان

تو زندان آلکاتراز یه سیاه چال هست
هیچ کس اون جا بیشتر از ۲ روز زنده نمیمونه
سیاهی محضه
یه آدمی یک ماه توش بوده و زنده بیرون اومده
اون آدم از روز دوم به بعد شروع کرده به زندگی کردن تو یه روستا 
عاشق شده کشاورزی کرده خوابیده بیدار شده،وقتی اومده بیرون
و تا همین حالا مدام به این فکر میکنه که
اون زندگی واقعی بوده یا این زندگی؟!؟
ما حتی نمیدونیم چیزی که داریم زندگی میکنیم واقعیه یا نه
 نمیدونیم شب که خوابیم میریم تو دنیای واقعی یا صبح که بیدار میشیم
میدونی هیچ چیزی اونقدر واقعی نیست که ما فکر میکنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۱:۴۲
تاسیان

_چرا چیزی نمیگی
 
+دارم ب اون شب فک میکنم
دیگ دوس ندارم اونشب تکرار شه
دوس داشتم بمیرم فقط
 
_دور از جوون
من یه مرده متحرک بودم
فقط جسمم بود،،روح و فکر و خیالم کاملا علائم حیاتی خودش رو از دست داده یود
 
+علائم حیاتی روح چیه مگه
 
_حس می‌کنی دنیا به تهش رسیده
 
+اگ این حسو داشته باشی
ینی روحت مرده؟!
 
_نه لزوما
من این حس رو داشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۱:۰۵
تاسیان

میدونی چقدر میتونه خوب باشه

اینجا دنبال هم دویدن و ... برف بازی!؟؟؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۰:۲۸
تاسیان

«احساس خالی بودن میکنم»

این جمله ایه که برای بارها این اواخر با خودم گفتم

انگار یه حفره عمیق و بی انتها وسط وجودم باز شده

انگار همه ی من رو از وسط به درون میکشه و محو میکنه،هیچ میکنه

نه ، شاید اینها هم وصف دقیقی نباشه

فقط میتونم بگم خالی ام. خیلی خالی ام.

 

آخر، خسته از اینهمه خالی بودن،و دنبال راه چاره ای

توی علامه گوگل! سرچ میزنم ، «احساس خالی بودن»!

در کمال تعجب نتایج جالبی داره؛

.

.

اگر احساس خالی بودن می کنید، تنها نیستید.

بسیاری از ما به شیوه های مختلف احساس خالی بودن می کنیم.

کیت لین اسلایت درمانگر خانواده و ازدواج می گوید،

شما ممکن است این احساس را داشته باشید،

به دلیل آنکه  در زندگی تان، از دست دادنی هست.

فردی مورد علاقه رفته یا فوت کرده است.

یا خالی بودن ممکن است ناشی از ” آهسته رها کردن خود باشد،

یعنی گوش ندادن به امیدها و خواسته هایمان.”

ممکن است به دلیل تقلا برای کامل شدن یا پذیرش دیگران

بطور ناگهانی یا ندانسته خود را رها کرده باشید.

ممکن است تحرک بدنی یا خواب کافی را متوقف کرده باشید.

رها کردن خود می تواند اضطراب، افسردگی، احساس گناه و خجالت را موجب شود.

 

احساس خالی بودن (که بیشتر شبیه یک حفره بزرگ تجربه می شود) را

 تصدیق کنید.، و با خود مهربان باشید، 

خود را بابت این شیوه احساس کردن، نزنید. 

تلاش نکنید  تا احساساتتان را نهی کنید یا تغییر دهید.

 

اگر این احساس به دلیل فوتِ فرد مورد علاقه ای هست، ب

ا خود برای عزاداری سالها، عصبانی نشوید.

«چرا که از دست دادن فرد مورد علاقه، دردناک است،

 و اگرچه از دست دادن، وضع  را در گذر زمان، تغییر می دهد، 

هرگز “خوب” نخواهد شد که آن شخص فوت کرد … 

در این مورد یاد می گیرید 

تا در کنار حفره یِ از دست دادنِ آن شخص، زندگی کنید.»

.

.

میدونی 

من هم رها شدم

هم تورو رها کردم

هم خودمو رها کردم

میتونی عمق این حفره رو تخمین بزنی بعد از اینهمه از دست دادن!؟

  

 

زندگی با یه حفره وسط وجودت،چقدر ادامه پیدا میکنه؟!

چطور میشه با یه حفره به زندگی ادامه داد؟!

چقدر طول میکشه آدم به حمل یه حفره عادت کنه؟!

آیا حفره ها بسته میشوند؟!

درمان فوری حفره های وسط وجود!

.

.

کاش گوگل درباره اینها هم چیزی برای گفتن داشته باشه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۰ ، ۲۲:۲۳
تاسیان

همه محبتم رو بپای اون ریختم آخه

مهری نمانده بر دل ... چکنم!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۰ ، ۰۱:۲۹
تاسیان

و اما نعمت خوابِ شب، که مدتهااااست از ما گرفته شده

.

شکر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۰ ، ۰۰:۲۹
تاسیان

آدم‌ها در هیچ‌چیز این‌قدر گمراه نمی‌شوند که در احساساتشان.

-نورثنگر ابی/ جین استین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۰ ، ۱۷:۵۳
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ آذر ۰۰ ، ۰۰:۰۰
تاسیان

با چه کسی می‌توانم این پرسش را طرح کنم (و امیدی به پاسخ داشته باشم)؟
آیا این‌که بدون کسی که دوستش داشته‌ای قادر به زندگی باشی،

به معنای این است که او را کم‌تر از آن‌چه فکر می‌کردی

دوست داشته‌ای؟

 

#کتاب خاطرات سوگواری | نوشته ی #رولان_بارت

.

.

بعد نوشت؛ ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

 

زمان گاهی جوابگوی سخت ترین سوالاته

خیر!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۱۸:۱۲
تاسیان

دارم برمیگردم

دوباره خواب دیشب اعصابم رو خورد میکنه

میگن وقتی کسی میاد تو خوابت یعنی خیلی دلتنگته

چمیدونم

چقدر مگه دلتنگ بود که ....

.

پدرم داره در میاد :)

.

پناه بر خدا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۱۶:۲۸
تاسیان

نشستم تو حیاط

حس خوبیه یخ بزنی بعد بری بخزی زیر پتو گرم شی

یهو یادم میاد فردا امتحان دارم

امتحانی که چیزی هم برای نوشتن رو کاغذ بلد نیستم

خاطراتی تو سرم دارم که مرورشون گناهه

فردا میرم پیش سید...دوست دارم برم

پسفردا و روز بعدش هم...

اصلا تا اخر ماه که میرم مشهد....دوست دارم هر روز سید رو ببینم

دیگه کم کم هر فکر و حرف و خواسته ام میشه گناه

به پناه میرم پیش سید ...

شایدم باید برم قم!؟

مسخره نیست؟!

هندزفری تو گوشمه و موزیک بی کلامی از پیانو در حال پخشه

بجاش ولی تو گوشم پلی میشه که...

خب دخترم...داریم مشرف میشیم حرم...

اگه حرفی...

یه حرفی دارم با عمه جانت...

به گوشش میرسونی؟!*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۰ ، ۲۳:۳۵
تاسیان

دیگه باور کردم کاملا، که وقتایی که من حالم خوب نیست

بیقرارم یا هرچی

اونم حالش خوب نیست،متوجه میشه!!!

وقتایی که آروم ترم، اونم‌ آروم تره

کمتر میاد میره

خیلی عجیب و شگفت انگیزه

.

شما به «جفت روحی» اعتقاد دارید؟!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۰ ، ۱۷:۳۹
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۲۰
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۱۷
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۱۴
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۲:۱۲
تاسیان

به همه کسانی که 

شبشان طوری گذشت

که انگار زمین روی قلبشان سنگینی میکرد

صبح بخیر ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۷
تاسیان