تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

آدمایی که زخمم مون میزنن

بزرگترین درسای زندگیو بهمون میدن

و یچیزی هست که شدیدا بهش معتقدم

و الحمدلله که اینجوریه

و اون اینه که:

خداااا اگر بخواد، از دل بدترین و شرترین اتفاقات

زیباترین نتایج و ثمراتو بیرون میاره

و باز اگر بخواد و اراده اش بدلایلی _که اوناهم از سر مهربونیشه_تعلق بگیره

از دل خیرترین و بهترین چیزا، بدی ها رو بیرون میاره

و اینا هردو از قشنگ ترین جلوه های خداییِ خدا هستن بنظرم

راستش چندماه قبل حال خوبی نداشتم و فک میکردم بدتر از اینم مگه میشه؟!

ولی انقدررررر قشنگی از دل اون سختی بیرون اومد و داره میاد

که الان که فکر میکنم به سختی های چند سال اخیر

_که سلسله اتفاقات بود و زنجیروار رسید به اتفاق چند ماه قبل،_

راستش یاد روزایی می افتم که علی رغم وحشتناک بودنشون

دوسشون داشتم

با خودم میگفتم این رنج هارو خدا بهم هدیه داده

واقعا دوسشون داشتم با وجود درددددناک بودنشون

شااااااید بهمین خاطر بود که خدا از دل رنجی که خودم باعثش بودم

انقدر قشنگی بیرون اورد که حتی از دل رنج هایی که خودش بهم هدیه داده بود نه!

نمیدونم.

....

.

..

احساس میکنم متن اصلا متقن نیست

یجور سردرگمی داره

دلیلش اینه که کلی حرف دارم بنویسم و درعین حال نمیخام بنویسم

و این تناقض باعثشه

شایدم ته ته های وجودم داره برای اینجایی که به زودی ترک میشه

دلتنگی میکنه

البته یک چیزی رو مطمئنم و اون اینه که حال خیییلی خوبی دارم

که نمیدونم چطور ابرازش کنم

فقط وقتی به مهربونی خدا فکر میکنم...گریه ام میگیره.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۲۱
تاسیان

خواستم بگم توی کارهاتون

حرفاتون

فکراتون!

قضاوت هاتون و ..

دلِ آدم هارو در نظر بگیرید

.

+مخاطب اول: خودم.

++[حذف شد]...

+++نمیدونم چرا یهو یادم میفته یه پست داشتم با عنوان:

چیزی مهم تر از "آدم"ها و "دلِ آدم ها " نیست ... باور کنید !

(که الان دوباره منتشرش کردم)

و باز، موقع خوندنش برای اولین بار اینطور نگاه کردم

که چقدر بار خودمو تنها گذاشتم

چقدر بار تنها آدم زندگیم‌بودم،اخرین‌ امید خودم

و خودم رو تنها گذاشته بودم

چقدر بیشتر از هرکسی

به خودم ظلم کردم

خودم! من رو ببخش.

.

راستی

حال دلتون چطوره؟!

حال دلتون بهترین باشه!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۴۵
تاسیان

او مرا زخم بلد بود که زد.

.

چه نوری تو دلم روشن کرد....

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۰۹
تاسیان

اووووو ۵دقه؟!

یه شعری هست که میگه

آنقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۰۵
تاسیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۳۶
تاسیان

یه دوستی ساده دلپذیر!! ‌‌

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۹
تاسیان

«و مولانا «شمس» را گفت: 

پس زخم‌هامان چه؟ 

و او پاسخ داد که: 

نور از محلِ آنها وارد می‌شود.»

:)

به همین زیبایی!

.

حال نداشتم بنویسم ولی حالا که تا اینجا اومدم اینم بگم

امروز خنده ام گرفته بود

یادم افتاد به اتفاقات کوچیک و بی اهمیتی

_که خیلیاشون هم بی سابقه بود_

اما همون اتفاقات ساده و به ظاهر کوچیک

نهایتا چه نتایجی دادن

خنده ام گرفت که خدا چه سااااده کاری که بخواد رو محقق میکنه

و مانع از اتفاقی که بخواد میشه

و بی نهایت ممنونش بودم

که با همون اتفاقات ساده

که اون موقع حتی رخ دادنشون

به شکل اعصاب خوردکنی مسخره بنظر میرسید

من رو نجات داد

بله!

امروز بینهایت ازش ممنونم که اجازه نداد حماقتم رو به انتها برسونم

و گرچه بارها عامدانه و به قصد هلاک خودم،دست از دستش بیرون کشیدم

و پشت کردم بهش...و نداها و نشونه هاش رو نادیده گرفتم

اما باز هم دست از من نکشید...باز هم به پای من صبوری کرد 

 

با اینکه بعد هر از دست دادنی این حس رو تجربه میکنم

اما به شکل عجیبی، هربار برام تازگی داره

و هیجان و عشق زیادی رو به قلبم وارد میکنه

یه حس سبکی،یه حس فتح...نمیدونم 

ولی از دست دادن ها فقط لحظه وقوع شون دردناکن

بعد میبینی این دندون کرم خورده ای بوده که اگر میموند

بقیه دندونارم خراب میکرد

کل زندگیتو به گند میکشید!

و خیر تو در رها کردنش...از دست دادنش بوده

خلاصه که خدا، خییییلی قشنگ خدایی میکنه

جناب خدا! قربانِ خدایی کردنتان!

.

نگام میفته به عکس روبروم

سید مرتضی با دستای چلیپا

از پشت عینک عمیق نگام میکنه

و جمله ای که ازش چسبوندم بالای عکس

شاید این کاغذو هفت سال قبل بود که چاپ کردم

که عاشقان عاشقِ بلایند....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۴
تاسیان

«انسانها به دو دلیل اصلی تغییر می کنند

یا ذهنشون باز شده

یا دلشون شکسته شده»

.

شفا خواهی یافت

گویی که هرگز زخمی نخورده ای.

.

شبت آروم تاسیان...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۶
تاسیان

ده شب گذشته میرسم خونه

خسته و ...خسته

حتی نا ندارم عکس بگیرم بفرستم

 ...

تو خواب و بیداری مینویسم

بعد از خواب بیداری مکرر

از اون شبای تبدار که هم خوابی هم بیدار

چشمام دوباره شروع کردن...

بی اجازه..بی وقفه..

و حرفی دارم که از جنس کلمات نیست

یسری تصویر کمرنگ که ...

میچرخه و منو با خودش میچرخونه

واقعا همینطوره که به ... گفتم

اگر بتونم با خودم کنار بیام...

خودمو ببخشم بخاطر اون حماقت...

میشه گفت قدم بزرگی برداشتم

فقط چطوری؟!

چطور ببخشم خودمو

چطور فراموش کنم که ....

.

بعضی حرفارو حتی تو تنهاییتم نمیتونی با خودت تکرار کنی

.

راستی میدونی امروز چیشده بودم که انقد لطیف شده بودم؟!

به محض ورود و سلام...سرم که رفت روی ضریح

نه چشمام، انگار همه ی من بود که اشک میشد

و احساس بی وزنی عجیبی که خیلی به مرگ شباهت داشت

سبک بودم و لطیف...مثل بارون بهاری...بارون تند بهاری....

عجیب بود...عجیب حالی بود.

مرگ حتی اگر همینقدم شیرین باشه...خیلی شیرینه.

.

چقدر غمگینم که میخوام این حرفو بزنم

اما به عقب اگر برگردم...

هیچ وقت ملاقاتت نمیکنم

شاید چیزهایی رو تجربه کردم که ممکنه هیچوقتِ دیگه تجربه نکنم

شاید..

ولی بازم ...برای اولین بار دلم میخواست هیچ وقت نمی دیدمت!

تو ذهنم هزاربار فرار میکنم ازت...از خودم!

تو سفر مشهدم...

تو کافه دوم...

از روی پل هوایی دور میزنم و میرم و پشت سرمم نگاه نمیکنم

اما اینا همش خیاله...حقیقت حماقتیه که کردم

ادامه دادن...

تا کی براش تاوان پس بدم...خدا میدونه!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۵
تاسیان

«تصمیم گرفته‌ام شما را فراموش کنم و مطمئن باشید فراموش خواهم کرد.

من به عقیده و فکر شما بی‌اندازه اهمیت می‌دادم ولی بی‌ثباتی آن بر من ثابت شد.

دنیا خیلی بزرگ است.

من اگر شما را که صورت آرزوها و امیال باطنم بودید از دست داده‌ام،

مسلما در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد

که به عواطف و احساساتم بی‌اعتنا نباشد و قدر مرا بداند

و به علاوه اگر من شما را از دست داده‌ام،

شما هم در عوض دلی را از دست داده‌اید

که تپش‌های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت.»

_از میان نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_

.

* بقول نادر ابراهیمی ولی:

چه کسی می تواند بگوید «تمام شد»

و دروغ نگفته باشد؟!

.

(( راست راستکی ولی تموم شد. ))

این جمله رو با پس زمینه این موزیک بخونید:):

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
تاسیان

« گاه

آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش می گوید

 

دیشب

تنهایی ام

تا نوکِ مدادت آمده بود

اگر می نوشتی ام!

اگر می نوشتی ام!

 

گاه

تنهایی تنهاتر از آن است

که دیده شود.»

.

.

و گویی برای خاطرات قلبی‌ست؛

که جز در شب نمی تپد...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۲
تاسیان

« چرا شعله های قلب اینقدر ممتد است؟

 این آتش چرا خاکستر نمی شود؟

 به من بگو انسان چرا دوست می دارد؟»

 

_از نامه های نیما به همسرش عالیه_

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۲
تاسیان

.

بعد از پنجاه روز باز نکردن این صفحه

و بی میلی مطلق به نوشتن و اینجا بودن،

تمام تلاش هام و لطف های خدا، یکجورایی بر باده

بر باده که حالا اینجام!؟!

تو فاصله ده دقیقه ای از محل کارش

و نمیدونم چرا دوستم از همه جای شهر باید اینجا ساکن باشه

چرا حالا...چرا من...چرا اینجا...انقدر نزدیک به ...

چرا از همه جای شهر باید تو این شهرک باشه خونشون؟!

امشب حال عجیبی ام

یه سردرد یکباره ی بی دلیل

چشمایی که نمیتونم متوقفشون کنم

نفسی که سنگین و تنگه و به سختی میره میاد

و البته این مورد آخر از دیشب و با دیدن آدرس شروع شد

هنوز هم نمیدونم عمق این ماجرا چقدره

ولی گاهی تو کمترین عمق هم میشه غرق شد 

اگر...

.

امشب رو نادیده بگیرید..فقط امشب رو

فردا شب که توی تخت خودم خوابیدم

بازم حالم خوبه...همه چی خوبه...آرومه...عادیه

امشبی رو نادیده بگیرید

.

+ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۰
تاسیان