دنیایی که ما می خواستیم این نبود ...!
و فرمود : " أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ الْقَبْرَ بَیْتُهُ وَ الْجَنَّةَ مَأْوَاهُ وَ الدُّنْیَا جَنَّةُ الْکَافِرِ وَ الْقَبْرُ سِجْنُهُ وَ النَّارُ مَأْوَاهُ "
و دنیا سجن ما بود ... سجین ِ ما بود ... جهنم ما بود ...
که ما تاب نداشتیم جسمیت و زمان رو ...
ما تاب نداشتیم محصور بودن در مفهومی بنام جسمیت !
تاب نداشتیم محصور بودن در مفهوم زمان رو
که ما نمی فهمیدیم اینها رو
ما به اینها فکر نمیکردیم وقتی با سحر نگاهت ... با جادوی چشم هات ، امضا زدیم پای میثاق ِ خدا و بار امانت رو به دوش کشیدیم!
که ما فقط در سر ، هوس عشق تو داشتیم و بس
که ما به چشم هات مومن شده بودیم !
که ما شنیده بودیم " کل من علیها فان " و .... به فکرمون هم خطور نمیکرد اینطور محبوس شیم در سجن دنیا
ما به دنبال فنای "خود" و بقای "تو" بودیم که پا به عرصه ی وجود گذاشتیم ...پا به لعنتی آباد ِ دنیا گذاشتیم !
دنیا زندان ما بود ، که ما تناسبی با دنیا نداشتیم !
که تنها تناسب ما با دنیا جسم ِ از خاک آفریده شده ای بود که به ما تحمیل شد
که ما رو محصور در ظرف جسمیت کرد و پر و بال مون رو بست
و فرمود : " (یَا أَبَا ذَرٍّ ) کُنْ فِی الدُّنْیَا کَأَنَّکَ غَرِیبٌ أَوْ کَعَابِرِ سَبِیلٍ وَ عُدَّ نَفْسَکَ فِی أَهْلِ الْقُبُور"
فرمود و ما فهمیدیم چرا همیشه وصله ی ناجور بودیم به قبای دنیا و مردمش ... که ما اینجا غریب بودیم !
که ما برای جنگ و کشتن اومده بودیم ... جنگ با خودیت ... با وجودی که ابراز شده بود!
که ما عابر ِ راه ِ سخت عشق بودیم که اسفلش دنیا بود و اعلی ش ... بهشت لبخندت !
و فرمود : "... الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکَافِرَ وَ مَا أَصْبَحَ فِیهَا مُؤْمِنٌ إِلَّا وَ هُوَ حَزِینٌ فَکَیْفَ لَا یَحْزَنُ ..."
که دنیا محبس ما بود ...
که ما شب رو با حزن ندیدنت صبح کردیم ... ( صبح کردیم ؟!!!)
و چگونه محزون نباشیم ؟؟؟ که ما سر سودای تو داشتیم که پا به عرصه ی وجود گذاشتیم ...
که ما به شرطی و شروطی ! "لا اله الا الله "گفته بودیم ...
و فرمود : لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ / ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ [ بِبُغْضِهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ]
و چطور زندان ما نباشه دنیایی که تو رو با "خار در چشم و استخوان در گلو " دید و دم نزد ؟!
و چطور زندان ما نباشه دنیایی که 18 سال بیشتر تاب نیورد وجودت رو !!؟
و چطور زندان ما نباشه دنیایی که زهر نوشاند و پاره پاره کرد جگرت رو ؟!
و چطور زندان ما نباشه دنیایی که غریب کش ات کرد ... ذبحت کرد ... زیر سم اسبان لگد مالت کرد ...
و چطوووور زندان ما نباشه دنیایی که زندونی ات کرد در محبس غیبت ...
دنیایی که حاضر ترین حضور رو ، غایب کرد ....... یا شاید ما رو از حضورت غایب کرد ..... یا شاید .....
+ مینویسی و فاصله آنچه هست و آنچه نوشته میشود و آنچه گفته میشود .......گفتنی نیست .
++گفته بودم چُنان دوستت خواهم داشت که معنای دوست داشتن را عوض کنند ؟!!!
+++ گفته بودی :" لقد خلقنا الانسان فى کبد " و ما ...
فکرش رو هم نمیکردیم بهای پذیرش امانت عشقش ... سختی حضور در دنیا باشه !
.
چی چی میگن " إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ " از متشابهاته ؟! مگر آیه ای محکم تر از "چشم هات" دیدن
که هنوز نفهمیدن حصن حصین ولایتت ، عشقت ...امانتی بود که این "دل" جای زمین و آسمون و کوه به دوش کشید !؟
که این دل ... فقط به "مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ" آروم می گیره ... به نشستن رو به روت و ... نگاه کردنت !