این سکوت مرا ناشنیده مگیر ...
1. گفت : شجاعی !
گفتم : من دارم از ترس هام باهات حرف می زنم اونوقت ...
گفت : اینکه انقدر راحت با ترس هات روبرو میشی شجاعته
2. طرح روی دفتر ، عکس حاج ابراهیم همت ِ
همون عکسی که انگشتش باندپیچیه و دست روی سینه گذاشته و دست دیگه اش میکروفونه
با لبخند ناب روی صورتش که ....
روی صفحه داخلی جلد دفتر و صفحه اول با ابیاتی پر شدن
سرسری نگاهی میندازم ...
" خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد به آب دیده و خون جگر طهارت کرد .."
.
"مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل توانی کرد"
.
.
.
" به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی که سودها کنی گر این سفر توانی کرد * "
صفحه روبرو یه شعر ده پونزده خطی ِ که بیت آخر سر کلمه دوم ناتموم مونده
" پاشدم آبله پیدا کردم از خودم فاصله پیدا کردم
سعی کردم به تو مشغول شوم حیف شد مشغله پیدا کردم
من سر اینکه به تو دل دادم با همه مسئله پیدا کردم
در نمازم خم ابروی تو را در قنوتم گله پیدا کردم.........."
بیشتر نمی تونم بخونم
بغض سنگ میشه و قورتش میدم
پایین صفحه نوشته شده :
" گاهی قله و مسیر همونه ... ولی آدم اشتباهی می ره !
نه که راهو اشتباهی بره ...
اشتباهی راه می ره ! "
و هیچ اتفاقی نمی افته
هیچ اتفاقی !
جز چشمی که دقایقی می باره و ...
* این شد که شدم ان الانسان لفی خسر ........
3. آهنگو پلی می کنه و میگه فلانی امروز بهش داده
از اینکه موزیک متن نداره خوشم میاد
انگار توی سکوت محضی هستی و این شعر منکعس میشه تو مغزت