من ندارم سر ِ یأس ...
عبای عربی مو آویزون می کنم.دوقدم عقب می رم و چند لحظه ای خیره نگاش می کنم .و یاد تو می افتم.و پرت می شم به چهار سال قبل تر.
دم حرم از هم جدا می شیم .شما می رید بازار و من و بابا می ریم زیارت.غروب اما وقتی همو تو خونه می بینیم عبا رو که حسابی چشممو گرفته بود می کشی بیرون و می دی بهم. و اینکه خوشحالی من دقیقا از داشتن این عباست یا خریده شدنش توسط تو ...خودت بگو!؟
(یاد همسفرمون می افتم.مرد اهل دلی بود.فردای رسیدن برگشت گفت :"وقتی رسیدی پاهاتو بوسیدی؟ازش تشکر کردی پیاده تا اینجا اوردت؟"شونه بالا میندازم که : نــــه !!! وظیفشه ! و زیر لب ادامه می دم اینجا نیارم کجا می خواد ببره . بعد فکر می کنم واقعا باید ازش تشکر کنم ؟و به این نتیجه می رسم که : نه ! چون می دونم من نیومدم .پاهام منو نیوردن.از پاهام نه اما از تو ممنونم.)
"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"
"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"
"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"
"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"
"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"
اسم زهرا ، سبب ساز و سبب سوزه
بیخود نیست که با مولا دعوا میگیره ، که قبل اینکه شما میزان و ترازو بیاری
من همه رو بردم بهشت . !
بقول میرزا : قربان آن دعوا ! قربان آن دعوا ...
" من ندارم سر یأس
زیر بی حوصلگی های شب ، از دورادور
ضرب آهسته ی پاهای کسی می آید ...
من ز خـــــــود می ســوزم ...! "
اعترافاتم رو براش مکتوب می کنم که ضمیمه پرونده ام ! کنه .
من می فهمم این نفس چقدر پسته.من از حمل بار سنگینم در عذابم.
من دست شیطانو می بینم.من طرح شیطانو از بَرَم.من انعکاس شیطانو تو آینه می بینم وقتی دم گوشم وزوز میکنه.
من این نفسو می شناسم.حتی می تونم با جزئیات، ریشه اداهاشو شرح بدم.حتی می تونم حرکت بعدیش رو پیش بینی کنم.
فرمود : " ابکی لخصلتین هَولِ المُطَّلَع و فراق الاَحِبّةِ "
هول مطلع موقعیتی در قیامته که تو هستی و خدا . و اون از همه اعمالت اطلاع داره
یکی یکی تذکر می ده که در فلان صحنه این کار رو کردی.در فلان ساعت این راهو رفتی ...
فهمم نمی شه این موقعیت رو . وقتی داشت می گفت اما ، انگار یه جایی از وجودم می فهمیدش که از خود بیخود شده بودم .
" ای آنکه دارمت اما ندارمت " .