لیلة المحیــا . . . ( خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم )
_ یا محمّد بخوان !
+ چه چیز بخوانم ؟
_ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ / خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ . . .
.
.
.
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ . . .
نمی دانم از صدا زدن تو بود یا از خواندن خودش یا . . .
نمی دانم آن شب چه گذشت بین تان که رحمة للعالمین آنطور به خود می لرزید . .
از چه بر خود می لرزیدی جانم به فدایت !؟
.
.
دلت را که فَأَنذِرْ کردی . .
خدای دلت را که فَکَبِّرْ کردی . .
قبای جانت را که فَطَهِّرْ کردی . .
از پلیدی ها که فَاهْجُرْ شدی . .
برای خدایت که فَاصْبِرْ کردی . . .
در صور که دمیده شد . .
جان دادی و زنده شدی . .
آه ه ه ه ه . . .
خدایا چقدر راه دارم تا یک شب بیایی و بگویی : بخوان !
و چه چیز برایت بخوانم ؟ خالقم !
دیدنی ها را دیدم و شنیدنی ها را شنیدم . .
تلنگر هایت را زدی و آیاتت را رو کردی !
عزیزانت را هم یک به یک فرستادی اما . . .
نشد که بخوانـَ . .
دروغ چرا !؟
نخواستم که بخوانم !
آنقدر نخواندم که حالا نه گوش هایم " بخوان " هایت را می شنود . . .
نه لب هایم برای خواندن آنچه خواندنی ست از هم گشوده می شود !
دلم اما به روشنی وادی طوی ست . .
دلم روشن است و خوش به پیامبر مهربانی ها . .
به حیدر کرّار ات . . .
به ذکر علی یا علی یا علی این شب ها . . .
به مادر مادر گفتن ها و قسم های نیمه شب ها . .
دلم این شب ها عجیب روشن است و خوش . .
و این لرزک لرزک ها که مهرت به قلبم می ریزد . .
یک شب از همین شب ها چنان می شود و چنان به خود می لرزم
که آخر این قبای عشق ِ گشاده بر جانم را ، ناگزیر بر خود می پیچم . .
و این بار به من بگو !
یا ایها المدثر . . . قُم !
می ایستم . .
می ایستانی ام . .
وجودم قائم می شود به عشق ات . .
.
+ دست بکار شدی و گُلی آفریدی و نامش محمد .ص. نهادی و عطرش در جهان افکندی که بگویی :
دوستت دارم ؟!
چـه رســا گفتی و نشنیدم . . .
گوش کن دلم . . .
با تو عشق می ورزند . . ...................
.
.
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا ( 16 . مبارکه کهف )
/ گرچه افتاد ز زلفش گره ای در کارم . . . همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم /
.
.
غار نشین ام کرده ای و من منتظرم یکی از این شب ها . .
صدایت بپیچد که : بخوان و . . .
وجودم را در هم بپیچد . . .
.
.
امشب به دیدنم بیا ....