شب جمعه است دلم ....
گریه داره ....
که هیچ شاعری
حالِ لحظه تو شعر نکرده باشه و ...
.
بعد اینهمه سال تنهایی
اینو فهمیدم که تنهایی
در عین حالی که بزرگترین رنجِ بشره
بزرگترین موهبت خداوند به بشره !
.
نمی بینی علی تنهاست ؟!
نمی بینی خدا با علی ِ ...؟!
.
من نمی دونم کیم و چیم
در این لحظه نمی دونم باید چکار کنم
در این لحظه های حیرونی و عجز
عجز
عجز
آره
من عاجز شدم عزیزم
و نمی دونم این حس که منو به صبر دعوت میکنه
و مژده ی فجر میده
از کجا نشأت می گیره
من فقط میدونم
درست لحظه ای که تصمیم میگیرم مایوس شم و به ته خط برسم...برسونم...
یاد چشم هات ساحل نجات میشن
راستی
شمایی که یاد چشم هات تنها دلیل دل ماست
اگر قصد اومدن داری...
وقتشه
.
یه وقتایی نوشتن تسکینه
یه وقتایی اشک
یه وقتایی زااار
یه وقتایی هیچ کدوم
الان تو حالت آخر بسر میبرم
که نه میشه گفت و راحت شد
نه گریه دردی رو دوا میکنه
.
اینجا
الان
شکم نهنگه
تو دل شب
تو اعماق دریا
من ... دارم به تو فکر میکنم.... کجایی؟!!!
.
برای بودن دعای «یا شاهد کل نجوی» ، سپاسگزارم ، یا شاهد کل نجوی!
.
حالا تو این وضع نابسامون حرف سفرو پیش میکشن ؟
درست بخاطر همین وضع نابسامون نباید الان رفت؟
حتی اگه نشه هم ... چند ساعتی با فکر حرمت خوشم
.
الحمدلله الذی ...هست !!!