که " عشــق " آســـان نمود اول ، ولــــی . . .
┘◄ شب تار است و ره وادی ایمن در پیش / آتش طور کجا موعد دیدار کجاست ؟!
« وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى /
إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى /
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یَا مُوسَى /
إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى » 12-9 مباکه طـه
یه شب سرد و تاریک . .
اونقدر تاریک که چشم چشم رو نمی بینه . .
اونقدر سرد که امید نجاتی نیست . .
تاریکی محض است و سرما . .
تویی و بیابان دنیا و تاریکی و سرما که اسیرش شدی . .
که درش گــم شدی !
که حسابی دلتنگ و وحشت زده ات کرده . .
آن دورتر ها نوری هست . .
اولش یک نقطه نورانی ست . .
نزدیکتر که می روی تونل نوری ست منتهی به آسمان . .
قدم هات را تندتر می کنی و نزدیکتر می شوی . .
شعله ای ست . .
می سوزاند و دودش سر به فلک می زند . .
دلت در میانه آتش !
می سوزد و دودش چشم هات را می سوزاند . .
ندا می رسد که :
" فاخلع نعلیک ! انک بالواد المقدس طوی ! "
نعلیک از پا جدا کن که اینجا ورودی کربلاست !
موسی !
از اینجا جلوتر نمی شود . .
نعلیک از پا جدا کن موسی . . .
شهادتین بگو و " من کنت مولا فهذا علی مولاه " زمزمه کن . .
┘◄ با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم همچو موسی ارنی گو به میقات بریم !
« وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ
قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا
فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ » 143 مبارکه اعراف
موسی می خواست خدا ببیند و " لن ترانی " شنید و . .
در پس لن ترانی ، خدا " ولکن " گذاشت و . . .
تــــو را رو کرد برای موسی !
ارباب !
بی شک موسی تو را دید . .
موسی عباس را دید و مشکی سوراخ و لبی تشنه و فرقی شکسته و دستانی . .
چه می گویم ؟ عباس که دست نداشت !!!
موسی ، زینب را دید . . کوه صبر را !
آنوقت موسی هم جان داد . .
م.ن اش را داد . .
از هوش رفت چون دیگر نبــود . .
موسی به دیدن ِ تــو مومن شد ارباب !!!
بی شک جبل ی که " دکاّ " شد تو بودی . .
پیش پای محبوب نابود شدی . . گَرد شدی . . هیچ شدی . .
آنوقت از دیدن تو موسی هم " صعق " شد . . اقتدا به تو کرد موسی ارباب !
که هیچ شد . . که دیگر م.ن نبود !
┘◄ مقیم زلف تو شد دل که خوش سودی دید . . .
حالا منم و این نعلیک های به پا چسبیده !
منم و چشمی که نه تو را ، ( نه خودت را ) . . دیده ، که شنیده !
آن هم در روضه هایت . .
مثل موسی لذت شنیدن ، هوس دیدن به سرم انداخته ولی . .
اربـــــــاب !
نعلیک که هیچ !
یکی مثل م.ن با این همه بار و بنه . .
با این کوه بزرگی که بر پشتم سنگینی می کند . .
با این مــن !
توان ندارد راه کربلا پیش گرفتن را . .
.
.
می دانم لباس رزمی برای م.ن پیدا نمی شود که این م.ن نه برای جنگ است و نه در قد و قواره اش
اما دلم خوش است دیگر . .
خیال و رویا کم ندارد برای ذبح شدن پیش پای تو . .
خدا را چه دیدی . .
شاید " لن ترانی ِ" ما هم " ولکن " داشت !
مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَکَ
سَعِدَ مَنْ وَالاکُمْ وَ هَلَکَ مَنْ عَادَاکُمْ
وَ خَابَ مَنْ جَحَدَکُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَکُمْ
وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ
وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ وَ هُدِیَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ
+ روزگاریست تشنـه می خوابم !
++ 93.6
+++ زینب ، و ما الزینب ! و ما ادراک ما الزینب ....