من و یونس ...
میگه دردت از هرجا باشه
درمونتم از همون جاست ...
+ پس درمون نداره دردم ........!؟
.
فکرش میره پی "یونسیه"
میره پیش یونس !
یونس محبوس در ظلمات ثلاثه ...
.
و نادی فی الظلمات ...
ظلمة البطن الحوت
ظلمة اللیل
و ظلمة البحـــر ...
.
میگه این حال خراب
تسبیح فیروزه ای رو میخواد و پتوی زردآبی
که مچاله شی تو خودت و یونسیه مزمزه کنی بلکه م...
.
میگه سجده نمیکنی؟!
.
میگه امشب شب اول رجبه . صدای ملک داعی رو نمیشنوی؟!!!!
.
میگه اگه حوقله و یونسیه و استغفار این همه غمو نبره
محاله دیگه ، چشم هات هم نتونه که ...
.
میگه "به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد"
.
میگه دردم از تو نیست !
ولی درمانم ...چرا
.
میگه مگر به ولایت تو یونس نجات پیدا نکرد؟
.
میگه یونسیه ی من تویی ...
.
میگه کاش این شب صبح شه
کاش نهنگ نفس منو تف کنه بیرون
کاش چشم باز کنم و خودمو نجات یافته ، تو ساحل چشم هات ببینم
کاش این دور تسلسل به آخر برسه
کاش من تموم شم
کاش تو شروع شی
کاش ...
کاش بیای...به خرابه ها .
.
فقط میگه
حیف باشد که "تو" باشی و مرا ..غم ببرد
.
لا اله الا انت...سبحانک انی کنت من الظالمین