«مشاهده»،اتفاق مبارکیه
که توی دل خودش،قبل و حال و بعد رو داره
توی ذاتش اتفاقیه از جنس «شدن»
نه نگاه صرف،با دو حدقه چشم
حرف از نگاه کردن نمیکنم!
حرف از «دیدنه»!!!
وقتی میبینی و درست میبینی و واقعیت رو میبینی
و صحنه عوض میشه...
حالا، این روزا و شبها
کارم مشاهده کردن هست!
و دیدن...
و شکستن از مشاهده ی مشهود!
و عوض شدن صحنه
و شکر از ربوبیت رب ، که با رحمتش جلو اومد
و قبل مردن لجنزار درونو نشون داد
و فرصت جبران و تزکیه اش رو داد...
اعتراف امشب باشه از سخت ترین اعترافات
و شهادت های خودم، علیه «من»
اینکه این من... خودخواه تر از این بود که عاشق صادقی باشه
خالص باشه
کامل باشه
که اون خودشو بیشتر از معشوق میخواست
تمام هیاهوش و شورش هاش هم سر همین حفظ تمامیت خودش بود
خر و خرما رو باهم خواستن
عشق و.... خودخواهی!
چه تضاد ناسازگاری!
تمام حرف شاید همین باشه!
تمام ماجرا شاید از اینجا آب بخوره..
که دل خواست عاشقی کنه
و «من» نذاشت..
و حالا دل و من هردو ضایع شدن
نمیدونم چرا باز یاد این بیت قدیمی افتادم
شاید فهم امروزم رو مدیون اعترافات دروغینم در قالب این شعر بودم
لاف عشق و گله از یار؟! زهی لاف دروغ!
عشق بازانِ چنین... مستحق هجرانند!!!؛
اینبار اگر فرصتی باشه... خالص تر... بدون من...
عاشقی خواهم کرد...
.
لک الجمد علی حسن بلائک...
چه راه درازی اومدم....
راه درازی من رو اوردی...
دست خالی برم نگردون...
نگاهم کن!